با اشک می
زنم ورق اين فال خسته را
فالی دوا
نمی شود اين سرشکسته را
خون از
تمام چشم و دلم سيل می شود
هر وقت که
وا می کنم اين زخم بسته را
اين نذر
عاشقی است که ريزم به هر قدم
گلها به
پای آمدنت دسته دسته را
از بس
نيامدی غزلم پير شد ببين!
رنگ سپيد
روی غزلها نشسته را
بايد شبی
نشست غزل عاشقانه چيد
اين واژهای
خالی از هم گسسته را
آقا تو را
به جان غزلهای منتظر
منت گذار
جاده ی با اشک شسته را
سید جعفر
حسینی