دشت خشکيد
و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد
تو بر هيچکس آسان نگرفت
چشمم افتاد
به چشم تو ولی خيره نماند
شعله ای
بود که لرزيد ولی جان نگرفت
دل به هرکس
که رسيديم سپرديم ولی
قصه ی
عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر
دادمش و سيم زر ... اما از من
عشق ، جز
عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
مثل نوری
که به سوی ابديت جاری است
قصه ای با
تو شد آغاز که پايان نگرفت
فاضل نظری
:: برچسبها:
فاضل نظری ,
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر امام زمان ,
شعر برای امام زمان ,
شعر در وصف امام زمان ,
شعر مهدوی ,
شعر مذهبی ,
شعر امام زمانی ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
شعر در وصف حضرت مهدی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 145