يازده پله تا خدا رفتيم
يک قدم مانده دست و پا
گم شد
يک قدم مانده بود،اين
دنيا
خوشه خوشه زمين گندم شد
رشته ها پنبه شد در اين
غفلت
ناگهان سمت خويش
لغزيديم
آنچه را که محال می
خوانديم
در قنوت نماز خود ديديم
قصه ها بافتيم پشت سرت
و به نام تو تا گلو
خورديم
خانه و اهل خانه را با
هم
مثل ترکان بی پدر برديم
طبق حکم شريعت اسلام
تاک را سهم تيشه می
کرديم
آه و افسوس! جای خون
شراب
خون انسان به شيشه می
کرديم
بس که بد کرده ايم
افتاده
نعش خوبی کف خيابان ها
تا به بام مراد خود
برسيم
پا نهاديم روی انسان ها
پدرت نيست تا ببيند که
کشتن او چقدر آسان است
در صف هر نماز ما صدها
ابن ملجم هنوز پنهان
است
گول اين ظاهر موجه را
نخوری راهی زمين گردی
ترس دارم اگر بيايی با
چوبه دار همنشين گردی
حبيب حاجی پور
:: برچسبها:
حبیب حاجی پور ,
یازده پله تا خدا رفتیم ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر برای امام زمان ,
شعر برای حضرت مهدی ,
شعر برای صاحب الزمان ,
شعر مهدوی ,
شعر مذهبی ,
شعر درباره امام زمان ,
اشعار مهدوی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 10
|
مجموع امتياز : 191