تو مثل رود
خروشان به سمت دريايی
شبيه شعر
منی پر ز هر چه معنايی
تو مثل ابر
سپيدی که قحطسالی ها
به آسمان
کويرم هميشه می آيی
ستاره ای و
در اين شوره زار تاريکی
شب سياه
مرا خوشه ی ثريايی
تمام دار و
ندارم تو بودی و هستی
به يک
کلام، برايم تمام دنيايی
تويی، تو
قبله ی حاجات و آرزوهايم
برم نماز
من آنجا که دائم آنجايی
به گردباد
حوادث تو کشتی نوحی
برای لحظه ی سختم عصای موسايی
زمان آمدنت
را ولی نمی دانم
و سالهاست
برايم که يک معمايی
هميشه
منتظرم تا ببينمت اما
هزار جمعه
گذشت و چرا نمی آيی؟
يوسف احمدی