کسی مسير
خدا را به من نشان بدهد
دل سياه
مرا دست آسمان بدهد
درون پيله
سر در گمی اسيرم ، آه
کسی برای
پريدن به من توان بدهد
به دشت
خيره شدم تا مگر که قاصدکی
نشانه ای
به من از يار مهربان بدهد
و کاش رنگ
غزلهای نا سروده من
بهار شعر
مرا شور ناگهان بدهد
هزار بيت
به وصفش قصيده ميخوانم
اگر که بغض
گلوگير من امان بدهد
من از
حکايت آشفتگی پرم اما
کجاست او
که مرا جرات بيان بدهد ؟
هميشه
منتظرم تا عزيز خوش خبری
خبر ز آمدن
او دوان دوان بدهد
چه سرد
مرده ام اينجا ، کجاست دستی که
به بند بند
وجودم دوباره جان بدهد ؟