گمگشته ی دیارِ دلِ دلربای او
مُردیم و
باز ، در تپشیم از دعای او
در انتظار
عشق، که مومن نگشته ایم!
کافر مکن
مرا به خدایم ، خدای او
در ازدحام
فکر و خیال همیشگی
مانده میان
خاطره هایم هوای او
ما سایه های
در تب و تابِ تجلیّش
روزه لبان
منتظر ربنای او
گفت آرزوی
فصل جوانی که عیب نیست
گفتم که
کاش هدیه کنم جان فدای او
عمره ، طواف
، حجّ و وقوفم قبول نیست
تا اینکه
سعیِ مروه بگیرد صفای او
سید علی
مرتضوی