هرجا غزل به قافيه يار می رسد
ای دل حکايت تو به تکرار می رسد
يک روز صبح
زود تو از خواب می پری
چشمت به او
می افتد و پر در می آوری
او کيست؟
تازه قصه ی ما می شود شروع
بود و يکی
نبود خدا می شود شروع
ناگه به
خود می آيی و درمانده می شوی
دل خسته از
بهشت خدا رانده می شوی
طوفان شروع
می شود و ماجرا تويی
کشتی به آب
می زند و ناخدا تويی
از شهر می گريزی
و تنها، تبر به دست
حتی بت
بزرگ دلت را شکسته است
يک روز ديگر
از تو نجابت، نگاه از او
زل می زنی
به چشم زليخا و آه از او
اين قصه در
ادامه به دريا رسيده است
يعنی عصا
دوباره به موسی رسيده است
دل پادشاه
گشت و سليمان ماجراست
بلقيس پس
کجاست که پايان ماجراست
ای روزگار!
قافيه تنگ است و باز من
من يونسم
دهان نهنگ است و باز من
وقتی خريدهاند
به سيبی تو را مرنج
نفروختند
اگر به صليبی تو را مرنج
يک روز صبح
زود تو از خواب می پری
چشمت به او
می افتد و پر در می آوری
او کيست
تازه قصهی ما می شود شروع
بود و يکی
نبود خدا می شود شروع
من منتظر
نشسته که ناگاه می رسی
يک روز صبح
زود تو از راه می رسی
مهدی جهاندار
:: برچسبها:
مهدی جهاندار ,
هر جا غزل به قافیه یار می رسد ,
ای دل حکایت تو به تکرار می رسد ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر امام زمان ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
شعر مهدوی ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 2
|
مجموع امتياز : 126
:: ادامه مطلب ...