تا کی ميان
کوچه تجسم کنم تو را
تاکی کنار
قافيه ام گم کنم تو را
آخر چقدر تصور يک مرد سبز پوش
در «جاده ی سه شنبه شب قم» کنم تورا؟(1)
دارد تمام ميشود آخر زمان تو
من منتظر نشسته بودم ، به جان تو
من آمدم ولی تو اما نيامدی
تنها...غروب...جاده ی قم - جمکران تو
بگذار تا که فديه ی آزاديت شوم
يعنی شهيد هجر خداداديت شوم
دارد زمان غربتتان طول ميکشد
عمری فدای غربت اجدادی ات شوم
در دفترم واژه که ترسيم ميکنم
از غيبت زياد شما بيم ميکنم
جمعه هميشه اخم به من ميکند و من...
تنها نگاه تلخ به تقويم ميکنم
وقتی خدا صورت ماه تو را کشيد
مکثی نمود و خال سياه تو را کشيد
لبخند زد و با هيجانی تمام تر
زيباترين
طرز نگاه تو را کشيد
خنده و گريه را چه به هم بند ميزنی
شعر مرا به حادثه پيوند ميزنی
در من دوباره فاطميه تازه ميشود
وقتی شبيه فاطمه لبخند ميزنی
اين جای شعر راه عبارات بسته شد
بغضی به دوش مصرع بعدی نشسته شد
با رشته ای ز چادر خاکی مادرت
بازارهای نرخ شفاعت شکسته شد
در عشق مادرت چه قدَر گر گرفته ايم
از نور او نشاط و تبلور گرفته ايم
پايين چادرش کمی ريش ريش شد
از بسکه حاجت از نخ چادر گرفته ايم
هی گريه ميکند قلمم لای دفترم
انگار که رسيده به ابيات آخرم
يابن الحسن ببخش ولی بغض ميکنم
در لحظه ای که گفت حسن...وای مادرم
شرجی ترين دقيقه شدی در غروب من
ساحل نداشت کشتی تو با جنوب من
من بارها دعای فرج خوانده ام ولی
گويا خيال
آمدنت نيست خوب من...!.
نيما
نجاری
سخن شاعر :(1) جمله ی
داخل گيومه رو از دوست عزيز و شاعرم فاضل نظری وام گرفتم
:: برچسبها:
نیما نجاری ,
تا کی میان کوچه تجسم کنم تو را ,
مجموعه اشعار مهدوی ,
شعر درباره امام زمان ,
شعر مهدوی ,
شعر مذهبی ,
شعر عاشقان مهدی ,
شعر در وصف صاحب الزمان ,
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 150