دوباره
ندبه آغاز ماجرايی که ...
به
اشک و آه تو را خواست از خدايی که...
عذاب
داده بر اين مردمان حق نشناس
و
بُرده است تو را با خودش به جايی که ...
چقدر
گنگ و حقيرند بی تو اين کلمات
چگونه
از تو بگويند واژه هايی که ...
به
رسم آينه داری در آسمان هر شب
نشسته
اند به راحت ستاره هايی که ...
هميشه
چشم به راه عزيز خود هستند
در
انتظارهمان جمعه ی طلايی که ...
و
حيف ... يک شب ديگر گذشت بی آنکه
به
گوشمان برسد لحن آشنايی که ...
پيام
جهانگيری