ساقی به
پياله باده كم می ريزی
اين ميكده
را چرا به هم می ريزی؟!
از گردش
ساغرت شكايت دارم
آسوده
بريز! بنده عادت دارم
با خستگی
آمدم؛ فرح می خواهم
سجاده و
تسبيح و قدح می خواهم
ما قوم عجم
به باده عادت داريم
بر پيرمغان
« علی » ارادت داريم
بر طايفه
مان نگاه حق معطوف است
ميخانه ی
شهر طوس ما معروف است
من اهل ری
ام ؛ مست ولی اللهم
يك خمره می
ِ سفارشی می خواهم
در روز ازل
كه دل به آدم دادند
فرياد زدم؛
پياله دستم دادند
فرياد زدم
: علی - پناهم دادند
اينگونه به
اين ميكده راهم دادند
با ديدن
اين شوق عناياتی كرد
لبخند علی
مرا خراباتی كرد
من مست ِ
مِی ابوترابم يك عمر
سرزنده به
نشئه ی ِ شرابم يك عمر
يك ثانيه
بی شراب نتوانم زيست
در مذهب ما
حلال تر از مِی نيست
جامی بده
لب به لب، خرابم ساقی
از مشتريان
خوش حسابم ساقی
ساقی بده
باده ای كه گيرا باشد
از
خُم كهنسال تولا باشد
ساقی بده
باده ای كه روشن باشد
خوشرنگ و
زلال و مردافكن باشد
زُهاد پر
از افاده را دلخور كن
با نام خدا
پياله ها را پر كن
بد مستی
من قصه ی پر دنباله است
زيرِ سرِِ
باده ای صد و ده ساله است
اين بزم
مرا اهل سخن می سازد
تنها مِی
كوثری به من می سازد
من معتقدم
باده سرشتی دارد
انگور نجف
طعم بهشتی دارد
می داخل
خُم سينجلی می گويد
قُل می زند
، علی علی می گويد
هُوهُوی ِ
تمام خمره ها را بشنو
تفسير شگرف
« هل اتی» را بشنو
با تلخی
اين دُرد ، رطب می چسبد
با حال
خوشم توبه عجب می چسبد
گويم به تو
حرف عشق بی پرده علی
اين شور،
مرا به رقص آورده علی
با غصه و
غم عجب وداعی دارم!
سرمست توام
! چه خوش سماعی دارم !
هوُ هوُ
نكنم ؛ جنون مرا می گيرد
اين دل به
هوای كربلا می گيرد
ديوانه ترم
نكن، كجا می كِشيم!؟
سمت حرم
دوست چرا می كِشيم؟
تا طور
كشانده ای ، عصا می خواهم
يك تذكره ی
ِ كرببلا می خواهم
وحيد قاسمی